محمد بچهها را که دید، دست پدربزرگش را رها کرد و دوید به سمت آنها. چند نفر از بچهها را میشناخت، حتی یکی دو تای آنها بچهمحلش بودند؛ اهل محله زرجوب رشت. هر یک از آنها روی یک تشکچه نشسته بودند. محمد خواست حرفی بزند که نگاه بچهها چرخید به سمت پیرمردی لاغراندام که بالای اتاق نشسته بود.
پیرمرد معینالعلما را که دید از جایش بلند شد و آمد با او دست داد و روبوسی کرد. معینالعلما، پدربزرگ محمد یکی از روحانیان معروف شهر بود و حالا آمده بود به مکتبخانه میرزا غلامرضای تهرانی تا نوهاش هم مثل همه همسن و سالانش خواندن و نوشتن یاد بگیرد.
او 6 ساله بود. معینالعلما پس از مدت کمی با میرزا غلامرضا و کمک اهالی محله، مکتبخانه را به دبستان تبدیل کردند و محمد پس از امتحان دادن رفت سرکلاس سوم نشست اما معلمش چند روز بعد آمد و گفت: «این پسر به درد این کلاس نمیخورد. سطحش بالاتر است.» و محمد در کلاس پنجم ابتدایی به تحصیل ادامه داد.
آن روزها یک مأمور ثبتاحوال راه میافتاد و میرفت محلهها و دهات شهر را گشت میزد و آمار میگرفت و سرشماری میکرد و شناسنامه برایشان صادر میکرد. هر کسی هم علاوه بر نامش باید یک نام خانوادگی برای خودش انتخاب میکرد اما خیلیها قدرت انتخاب نداشتند. بنابراین مأمور ثبت احوال شغل پدر خانواده را به عنوان «شهرت» یا نام خانوادگی انتخاب میکرد و در شناسنامه مینوشت. مثلاً مینوشت مصطفی خیاط.
به بعضی هم شماره میداد مثل محمود نمره 2. وقتی قرار شد به محمد شناسنامه بدهند، چون معینالعلما را میشناختند، از لقب او استفاده کردند و محمد، شناسنامهاش را دریافت کرد با این مشخصات: محمد معین، فرزند ابوالقاسم، شماره شناسنامه 1654، صادره از رشت.
خیلی از اهالی منطقه ما میدانند که منزل دکتر محمد معین در محله چهارصددستگاه بوده است. اما خیلیها نمیدانند نخستین مدرک دکترای ادبیات به یکی از هممحلهایهای ما اعطا شده است.
هممحلهای به نام دکتر محمد معین. خیلی وقت بود که میخواستیم ویژهنامهای برای این مرد بزرگ تهیه و منتشر کنیم، اما توفیقش نصیب نمیشد اما نامه علامه علیاکبر دهخدا در چهارم آبان 1334 و همین طور بستری شدن دکتر معین در بیمارستان فیروزگر به دلیل فرورفتن در اغما در پانزدهم آبان 1346 باعث شد به این بهانه ویژهنامهای برای استاد تهیه کنیم.
همشهری محله - 14